دالان بهشت

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب...

 

 

برف نو! برف نو! سلام، سلام

بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام

پاکی آوردی ای امید سپید!

همه آلودگی‌‌ست این ایام ....

"احمد شاملو"

 

+ بالاخره برف به مشهد هم رسید و ما کلی لذت بردیم از نعمت خدای مهربونمون ... امیدوارم که زمستون امسال پر از اتفاقات و خبرای خوب از هر نظری باشه بی صبرانه منتظر روزای خوب و خبرهای خوب هستم

+ فردا هم که ایشاله برنامه برف بازی ردیفه =))

+ عکس هم مربوط به پارک ملت مشهد همین امروز به قول معروف یهوووویی :d

+

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

کلاس نه گذاشتنیه نه داشتنی و نه رفتنی

کلاس پیچوندنیه :))

به افتخار همه دانشجوها ! ! ! ! ! ! ! ! ! !

 

 

 

پ.ن:

+ زمانی که واسه اولین بار این وب رو شروع کردم تازه دانشجوی ارشد شده بودم حالا تموم شده فک می کردم حالا که تموم شده راحت میشم نفس می کشم ولی می بینم فقط تو همون روزها بوده که واقعاً نفس می کشیدم ،الان دقیقاً از عمر 7 ساله دانشجویی من دوسال می گذره...

دلم تنگه واسه لحظه لحظه خاطرات اون روزا واسه جزوه ها، امتحانات، انتخاب واحد و کلاس پیچوندن ووووو .. دلم واسه خاطرات بین کلاس ها با بچه ها، دوستای عزیزتر از جانم زهرای مهربونم، الهام قاطع و پایه،الناز شیطون تنگه واسه همه جنگولک بازیامون به قول معروف، از خاطره فرودگاه تا پاتوق هامون آیس پک گل سرخ و پیتزا کات، از پیاده روی های توی دانشگاه و کتابخانه و سایت و نمایشگاه کتاب و خاطره همیشه بیادموندنیش .. حرف زیاده بخوام بگم کم میاد چون دستم توان نوشتنش نمیاد چون دلم می گیره ...

+ حالا هر کدوم یه جایی مشغولیم و داریم زندگی می کنیم البته اگه به این روزمرگی ها بشه گفت زندگی .. از هم خبر داریم شاید کم و بیش همدیگه رو ببینیم ولی روزی 10 12 ساعت کنار هم بودن کجا و هفته ای ماهی یه بار کجا

+ خلاصه این همه گفتیم تا برسیم به تبریک روز دانشجو ... ازما که گذشت هرکسی هست لذتشو ببره هر کی هم که مثه من تموم شده بازم مثه من بشینه  شیرین ترین خاطرات زندگیشو مرور کنه ... دانشجوهای عزیز روزتون مبارک

+ با یه روز تاخیر روز حسابدار رو هم به حسابدارها و خودم که بخشی از این جامعه فرهیخته به شمار میام تبریک میگم :D

+ برف هم که همه جا رو مزین کرده انشاله به همین زودیها به مشهدم برسه و ما رو خوشحال کنه .. کلا تو زندگیم دوتا چیز در حد مرگ من ازشون لذت می برم یکی سفر یکی هم برف .. یکی از یکی بیشتر به امید اون روز :(

+ عکس مربوط به دانشکده حسابداری دانشگاه فردوسی که میشه گفت خونه دوم من بود 7 سال من اونجا زندگی کردم =))

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: دو شنبه 16 آذر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بیچاره پاییز ...

دستش نمک ندارد!

این همه باران به  آدم ها می بخشد اما

همین  آدم ها تهمت ناروای خزان را به او می زنند ...

خودمانیم ...

تقصیر خودش است؛

بلد نیست مثل « بهار » خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه

سال تحویلی را هدیه دهد!

سیاست «تابستان» را هم ندارد که

در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت خنجری سوزناک بزند ...

بیچاره ...

بخت و اقبالِ «زمستان» هم نصیبش نشده که

با تمام سردی و بی تفاوتی اش این همه خواهان داشته باشد!

او « پاییز» است

رو راست و بخشنده!

ساده دل

فکر می کند اگر تمام داشته هایش را

زیر پای آدم ها بریزد، روزی ... جایی ... لحظه ای ...

از خوبی هایش یاد می کنند!

خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را

به پای محبتش نمی گذارند

عادت آدم ها همین است !

یکی به این پاییز بگوید آدم ها یادشان می رود که

تو رسم عاشقی را یادشان داده ای!

دست در دست معشوقه ای دیگر

پا بر روی برگ هایت می گذارند و می گذرند

تنها یادگاری که برایت می ماند ...

«صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست» ...!

ناراحت نباش پاییز!

این مردم سال هاست به هوای بارانی می گویند خراب!

 

+ پاییز دوست داشتنی هم داره تموم میشه و زمستون با تمام خاص بودنش داره میاد نمی دونم چرا ولی کلا یه حس خوبی به زمستون دارم شاید چون فصل تولدمه یا هر دلیل دیگه ولی کلا من تمام حس و حال های خوبم تو زمستونه که داره از راه می رسه

+ عکاس عکسم خودم هستم  پارک ملت مشهد بعد یه پیاده روی صبح زیبا که خیلی چسبید

+ دوباره برگشتم نمی دونم چرا یهووووویی دلم هوس نوشتن کرد یه جایی که بتونم راحت بدون دغدغه بنویسم بدون وسواس راحت راحت یه جورایی حرف دل ، حرفایی که تمومی نداره اینجا هم تمومی نداره برگشتم تا دوباره شروع کنم امیدوارم که بمونم نمی درد و دل هام زیاد شده ولی آدمهایی که بتونم درد و دل کنم کم ...

+ همه چی عوض میشه و تغییر می کنه خوبه یه جایی هنوز هست که تغییر نکرده و مال خود خود خودته ...

 

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: شنبه 14 آذر 1394برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ممنوون از دوست خوبم : nedam   بابت ارسال شعر زیبا :

 

 

من حقم است هشت بگیرم چرا که من

                        یک جمله هم نساخته ام با دوازده

با چند نمره باشد اگر رد نمیشوی

                        یک،دو،سه،...هفت،هشت،نه آقا دوازده 

بی تو تمام  اهل قیامت رفوزه اند

                        ای نمره ی قبولی دنیا دوازده

ثانیه های کند توسل می آورند

                        یا صاحب الزمان خدا یا دوازده

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکیست

                        آقا چقدر مانده زمان تا دوازده

امروز اگر نشد ولی یکروز میشود 

                        ساعت به وقت شرعی زهرا(س) دوازده

                           

                                            فرج نزدیک است اگر دلهایمان را باران کنیم.

               

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام سلام سلام ...

نمی دونم اگه این دلخوری ها و ناراحتی هام نبود میومدم اینجا پست بزارم یا نه ؟!

ولی در هر صورت بی خیال خدا رو شکر خدا رو شکر که بالاخره یه جائی تو این دنیای نامرد مجازی هست که ادم بتونه حرفاشو بزنه دردشو بگه بدون اینکه کسی بیاد حرفی بزنه چیزی بگه

عجب دنیائی شده هاااااااا مرد و نامرد یکی شدن دیگه فرقی نداره

عجب روزگاریه بی خیال ... مهم نیست مهم اینه وقتی یه اشتباهی کردی دیگه تکرارش نکنی من یه بار اشتباه کردم دوباره تکرارش کردم اشتباه کردم و حالا دارم چوب اشتباهمو می خورم

سه ماه نبودم سه ماه نیومدم سه ماه حرفی نزدم چی شد خدایا چی شد کجا راهو اشتباه رفتم ...

تو خوب کردی تو خوب گفتی تو درست گفتی آبجی عزیز من  بد و خوبش به شما ، ما که رسیدیم ته خط ، گفتم همین چه زود رسیدی ته خط مثلا رفاقت ...

حالا می فهمم من روی خط رفاقت نبودم منم به تهش رسیده بودم ولی رو هوااااااا بودم ! به هوای رفاقت فک می کدم رو خطشم ، بی خیال

همه چی می گذره اینم گذشت خدایا شکرت

می خوام برم میخوام ترک کنم کسائی که ترکم کردن ولی کم کم نه یهوووو ولی وقتی رفتم دیگه رفتم که رفتم ... دیگه مهم نیستین دیگه هیچی نیستین دیگه حتی ...

 

+ یک ساعت که آفتاب بتابد ، خاطره آن همه شب های بارانی از یاد می رود .. این است حکایت آدم ها : « فرامــــوشی »

+ به قول دوستی وقتی ارزش ها عوض بشن ، عوضی ها هم با ارزش میشن

+ سلام....خداحافظ ... دیگر برای ادمهایی كه از جنس دیوارهای سنگی هستند حرفی ندارم

+ هستم ولی اگه باشم همین جا تو خونه خودم جائی که از اول فقط به همین جا تعلق داشتم

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

آن طرفی ها می گویند تو افسانه ای ! اما باز هم باورت دارند و از ترس آمدنت پیشاپیش سلاح و سپاح جمع می کنند .

این طرفی ها نمی گویند تو افسانه ای , اما زمانی که با ختم صلوات و دو رکعت نماز حاجت روا می شوند باورت می کنند و زمانی که می کوبند و می گریند و چیزی نمی بینند و نمی شنوند می گویند شاید نباشی !

یکی برای بچه اش که سرطان دارد ناجی می خواهد و یکی برای ادای قرض !

یکی برای تولد و دیگری برای مرگ !

همه می نالند و با شنیدن نام تو با تمام ولع دعا می کنند که بیایی !

آخر با آمدن تو نه گرسنه ای هست نه بیماری و نه مرگی ! دنیا به کام همه می شود .

حتی فکر چنین دنیایی هم آدم را وسوسه می کند !

اللهم عجل لولیک الفرج  ...

ای ناجی افسانه ای که ما در افسانه ها و رویاهایمان به دنبالت می گردیم !

می بینی ما همان سپاهی هستیم که فقط به دلیل نداشتن و گرسنه ماندن یا داشتن و اشباع شدن , به راحتی از دیوارها بالا می رویم و به آسانی خون خواری را مباح می دانیم , چون اگر تو نیایی و نباشی شیطان می آید هست و ما آدمی زاد هستیم و دست خودمان نیست و از کسی که هست اطاعت می کنیم !

ای ناجی افسانه ای !

تو را آقا و مولایمان می خوانیم و برایت دعا می کنیم ... اما تو می دانی که دعای ما برای تو نیست ؟! ...

برای رفع هم و غم و دوری از وساوس شیطان , برای بهشت رفتن و بهترین بنده ی خدا شدن , برای فقط خوب بودن در نظر دیگران است و بس .

ما تو را باور نداریم ! چون در راه چیزی که باور داشته باشیم جان و مال و فرزند و هرچه را داریم فدا می کنیم .

ما تو را باور نداریم ...

چون هنوز تو را فدای جان و مال و فرزند می کنیم !

و در اوج لبخندهایمان .. شیطان کاممان را چندین برابر شیرین می کند و در اوج گریه هایمان به تو پناه می آوریم تا فدایت کنیم ... فدای جانمان .. مالمان و ... 

 

 + برگرفته از وبلاگ " متحدترین قبیله دنیا همراه احسان علیخانی "

 + تو این روزها و شب ها اگه دلتون شکست یادی هم از من دلشکسته کنید .

 +  به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر سعی بکوشم ، یا صاحب الزمان ادرکنی ...

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: شنبه 25 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

سلام ؛

یه سلام دوباره

ظاهرا و خدا رو شکر همه چی داره کم کم روبه راه میشه .... نمی دونم شاید من اینطور تصور می کنم ولی حداقل تو یه چی مطمئنم که دیگه هیچی مثه قبل نمیشه .

آخه دست خودمون که نیست هرطور که به قضیه نگاه کنی تهش به حرف من می رسن می دونی چرا چون هیچ کس هنوز پشیمون نیست از تمام کارهای اشتباهی که انجام داده و تمام بی معرفت بازی که در حق رفیقش تموم کرده ....

نه واقعا من دیگه داره حالم بهم می خوره از تمام آدم های دورو ، آدم هائی که تو رو دوست داشتند حال آنچنان بی مهری می کنن که واقعا به کار دنیا می مونی .

ای کاش خطائی می کردم ، ای کاش بی معرفتی می کردم ، نه فقط چون دیگه نمی خواستم مترسکشون باشم چون دیگه جلوی اشتباهاتشون سکوت نمی کردم همه اینا باعث شد به دشمن خونی تبدیل بشم .

مهم نیست مهم اینه که از تمام اتفاقات عبرت بگیره ، فرق اهل و نا اهلو از همدیگه تشخیص بدی ، آدمیزاد و از غیر آدمیزاد سوا کنی ...

آره ....

این درسته مهم نیست که اونی که حالا با تو در افتاده کیه میخواد بهترین دوستت باشه یا بدترین دشمنت مهم اینه که تو آدم باشی و بتونی کفه منطقتو به احساست برتری بدی.

بی خیال دنیا و آدمهای دنیا ، چون هردوشون مثه همدیگه ان نامردددددددددددددددددددددددددن

آنسوی همه دلتنگی ها خدائی است که داشتنش جبران همه نداشتن هاست ...

 

+ زخم که میخوری , مزه مزه اش کن .. حتما نمکش آشناست.

+ حباب ها همیشه قربانی هوای درونشان می شوند!

+برایتان دعا می کنم! برایم دعا کنید!

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

دلم از خیلی ها گرفته ، کسانی که با تمام وجود دوسشون دارم حالا باید جدائیشون ، بحث هاشون ، دعواهاشونو ببینم و هیچی نگم

حتی گاهی وقتا هیچی نگم تا ناراحتشون نکنم .

اگه یه کاری می کنم اون طرف ناراحت میشه یا اینور ناراحت میشه چکار کنم ؟؟؟؟!!!!!

بخدا همشونو دوس دارم عاشقشونم ولی چکار کنم؟

دیگه داره حالم از این دنیای مجازی بهم میخوره دنیائی که پی آب اومده بودم خوردم به سراب ....

بابا بازم همین دنیای واقعی ، مرام و معرفتش از دنیای مجازی بیشتره ولی این ....

آخ که چقدر دلم بی تابه بی تاب تمام لحظات قشنگ با هم بودنمون ...

جالبه که همه هنوز نتونستیم با نبودن همدیگه کنار بیایم ... هرجا یه غصه ای ساز می کنیم و می زنیم...

درد داریم نه جسمی ، روحی ...

روحمون مریض شده دیگه طاقتش ، طاق شده خدایا خودت کمکمون کن ...

یه معجزه خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فقط یه معجزه می تونه همه چیو دوباره برگردونه به پارسال ...

خدایا چه بنده ناشکری بودم من دائم از سال 89 می نالیدم ولی حالا حالا در حسرت تمام روزهای قشنگ 89 أم ...

دلتنگم واسه تمام اون روزا ، واسه همه چی ...

 

+  حرفی برای گفتن اگر بود دیوارها سکوت نمی کردند ....

افسوس ... چه دیر میفهمیم خوشبختی همان لحظاتی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم

+ هميشه همينطور بوده قدر چيزهايي را كه داريم نميدونيم وقتي از دستشان داديم افسوس ميخوريم

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

    هی دل ... هی یادت بر باد که باز شکستی و ... و باز گذشتی .

    هی دل ٬ زود می گذرد روزگار و زود تر زمانه ي تدبیرت ...

    یادت هست حدس دیروز و رخداد امروز ؟ یادت هست ساده  دل را به دست گرفتی و ...

   هی دل ...  گفتــــمت نرو! نه؟... بــــبین و بشـــنو و بگــذر ... این زمانه

   نه زمانه ی دل تو که زمانه     نقش های یک روزه است ... این روزگار که بگــــذرد تو می مانی و دلـی بر باد که  ...

   هی دل ... هی دل ِتنگ ... این همان دیروز ِ توست ٬ دیروز گمان های تلخت... دیروز امید های واهی ..

                                                        هی دل... فردا را چه خواهی کرد؟

 

                       ---------------------------------------------------------------------------------------

 

   فک می کنم اینجا تنها جائی که می تونم حرف بزنم و درد دل کنم کسی نیاد بهم گیر بده بگه این چی بود ، اونو با

   کی بودی ، منظورت دقیقا با کی بود ، این کارو نکن اون حرفو بزن ووووووو

   وای که دیگه خسته شدم تو این یه ماهه فک کنم کوه اورست رو شونه هام بود خیلی سنگینی می کرد ولی الان

   سبک شدم یعنی بهتر شدم خیلی هم خوب نیشتم ولی واقعا جای شکر داره

   حکایت ما هم شده حکایت این شعر :

 

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

 

کم که نه ! هر روز کم کم می خوریم

 

آب می خواهم سرابم می دهند

 

عشق می ورزم عذابم می دهند

 

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

 

از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟؟؟

 

خنجری بر قلب بیمارم زدند

 

بی گناهی بودم و دارم زدند

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

امسال هم با تمام سختی ها و خوبی هاش تموم شد ... نمی دونم امسال سال خوبی واسه من نبود ولی امیدوارم که سال جدید که نزدیکه واسه هممون سال پر از موفقیت و خوشبختی باشه...

سعی کردم با تغییر قالب وبلاگ هوای اینجا رو هم بهاری کنم

اینم یه بهاریه قشنگ از سعدی:

 

برخیز که می‌رود زمستان   بگشای در سرای بستان 
نارنج و بنفشه بر طبق نه   منقل بگذار در شبستان 
وین پرده بگوی تا به یک بار   زحمت ببرد ز پیش ایوان 
برخیز که باد صبح نوروز   در باغچه می‌کند گل افشان 
خاموشی بلبلان مشتاق   در موسم گل ندارد امکان 
آواز دهل نهان نماند   در زیر گلیم و عشق پنهان 
بوی گل بامداد نوروز   و آواز خوش هزاردستان 
بس جامه فروختست و دستار   بس خانه که سوختست و دکان 
ما را سر دوست بر کنارست   آنک سر دشمنان و سندان 
چشمی که به دوست برکند دوست   بر هم ننهد ز تیرباران 
سعدی چو به میوه می‌رسد دست   سهلست جفای بوستانبان  

 

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , dalanebehesht.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com