دالان بهشت

در زمین عشقی نیست که زمینت نزند آسمان را دریاب...

 

آن طرفی ها می گویند تو افسانه ای ! اما باز هم باورت دارند و از ترس آمدنت پیشاپیش سلاح و سپاح جمع می کنند .

این طرفی ها نمی گویند تو افسانه ای , اما زمانی که با ختم صلوات و دو رکعت نماز حاجت روا می شوند باورت می کنند و زمانی که می کوبند و می گریند و چیزی نمی بینند و نمی شنوند می گویند شاید نباشی !

یکی برای بچه اش که سرطان دارد ناجی می خواهد و یکی برای ادای قرض !

یکی برای تولد و دیگری برای مرگ !

همه می نالند و با شنیدن نام تو با تمام ولع دعا می کنند که بیایی !

آخر با آمدن تو نه گرسنه ای هست نه بیماری و نه مرگی ! دنیا به کام همه می شود .

حتی فکر چنین دنیایی هم آدم را وسوسه می کند !

اللهم عجل لولیک الفرج  ...

ای ناجی افسانه ای که ما در افسانه ها و رویاهایمان به دنبالت می گردیم !

می بینی ما همان سپاهی هستیم که فقط به دلیل نداشتن و گرسنه ماندن یا داشتن و اشباع شدن , به راحتی از دیوارها بالا می رویم و به آسانی خون خواری را مباح می دانیم , چون اگر تو نیایی و نباشی شیطان می آید هست و ما آدمی زاد هستیم و دست خودمان نیست و از کسی که هست اطاعت می کنیم !

ای ناجی افسانه ای !

تو را آقا و مولایمان می خوانیم و برایت دعا می کنیم ... اما تو می دانی که دعای ما برای تو نیست ؟! ...

برای رفع هم و غم و دوری از وساوس شیطان , برای بهشت رفتن و بهترین بنده ی خدا شدن , برای فقط خوب بودن در نظر دیگران است و بس .

ما تو را باور نداریم ! چون در راه چیزی که باور داشته باشیم جان و مال و فرزند و هرچه را داریم فدا می کنیم .

ما تو را باور نداریم ...

چون هنوز تو را فدای جان و مال و فرزند می کنیم !

و در اوج لبخندهایمان .. شیطان کاممان را چندین برابر شیرین می کند و در اوج گریه هایمان به تو پناه می آوریم تا فدایت کنیم ... فدای جانمان .. مالمان و ... 

 

 + برگرفته از وبلاگ " متحدترین قبیله دنیا همراه احسان علیخانی "

 + تو این روزها و شب ها اگه دلتون شکست یادی هم از من دلشکسته کنید .

 +  به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر سعی بکوشم ، یا صاحب الزمان ادرکنی ...

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: شنبه 25 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

سلام ؛

یه سلام دوباره

ظاهرا و خدا رو شکر همه چی داره کم کم روبه راه میشه .... نمی دونم شاید من اینطور تصور می کنم ولی حداقل تو یه چی مطمئنم که دیگه هیچی مثه قبل نمیشه .

آخه دست خودمون که نیست هرطور که به قضیه نگاه کنی تهش به حرف من می رسن می دونی چرا چون هیچ کس هنوز پشیمون نیست از تمام کارهای اشتباهی که انجام داده و تمام بی معرفت بازی که در حق رفیقش تموم کرده ....

نه واقعا من دیگه داره حالم بهم می خوره از تمام آدم های دورو ، آدم هائی که تو رو دوست داشتند حال آنچنان بی مهری می کنن که واقعا به کار دنیا می مونی .

ای کاش خطائی می کردم ، ای کاش بی معرفتی می کردم ، نه فقط چون دیگه نمی خواستم مترسکشون باشم چون دیگه جلوی اشتباهاتشون سکوت نمی کردم همه اینا باعث شد به دشمن خونی تبدیل بشم .

مهم نیست مهم اینه که از تمام اتفاقات عبرت بگیره ، فرق اهل و نا اهلو از همدیگه تشخیص بدی ، آدمیزاد و از غیر آدمیزاد سوا کنی ...

آره ....

این درسته مهم نیست که اونی که حالا با تو در افتاده کیه میخواد بهترین دوستت باشه یا بدترین دشمنت مهم اینه که تو آدم باشی و بتونی کفه منطقتو به احساست برتری بدی.

بی خیال دنیا و آدمهای دنیا ، چون هردوشون مثه همدیگه ان نامردددددددددددددددددددددددددن

آنسوی همه دلتنگی ها خدائی است که داشتنش جبران همه نداشتن هاست ...

 

+ زخم که میخوری , مزه مزه اش کن .. حتما نمکش آشناست.

+ حباب ها همیشه قربانی هوای درونشان می شوند!

+برایتان دعا می کنم! برایم دعا کنید!

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

 

دلم از خیلی ها گرفته ، کسانی که با تمام وجود دوسشون دارم حالا باید جدائیشون ، بحث هاشون ، دعواهاشونو ببینم و هیچی نگم

حتی گاهی وقتا هیچی نگم تا ناراحتشون نکنم .

اگه یه کاری می کنم اون طرف ناراحت میشه یا اینور ناراحت میشه چکار کنم ؟؟؟؟!!!!!

بخدا همشونو دوس دارم عاشقشونم ولی چکار کنم؟

دیگه داره حالم از این دنیای مجازی بهم میخوره دنیائی که پی آب اومده بودم خوردم به سراب ....

بابا بازم همین دنیای واقعی ، مرام و معرفتش از دنیای مجازی بیشتره ولی این ....

آخ که چقدر دلم بی تابه بی تاب تمام لحظات قشنگ با هم بودنمون ...

جالبه که همه هنوز نتونستیم با نبودن همدیگه کنار بیایم ... هرجا یه غصه ای ساز می کنیم و می زنیم...

درد داریم نه جسمی ، روحی ...

روحمون مریض شده دیگه طاقتش ، طاق شده خدایا خودت کمکمون کن ...

یه معجزه خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا فقط یه معجزه می تونه همه چیو دوباره برگردونه به پارسال ...

خدایا چه بنده ناشکری بودم من دائم از سال 89 می نالیدم ولی حالا حالا در حسرت تمام روزهای قشنگ 89 أم ...

دلتنگم واسه تمام اون روزا ، واسه همه چی ...

 

+  حرفی برای گفتن اگر بود دیوارها سکوت نمی کردند ....

افسوس ... چه دیر میفهمیم خوشبختی همان لحظاتی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم

+ هميشه همينطور بوده قدر چيزهايي را كه داريم نميدونيم وقتي از دستشان داديم افسوس ميخوريم

 

نویسنده: الهه ׀ تاریخ: سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , dalanebehesht.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com